کد مطلب:225224 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:472

مکالمات و مناظرات حضرت امام رضا در محضر مأمون با هیربد اکبر
بد بفتح أول كه باء موحده باشد و سكون دال مهمله به معنی آتش گیره كه عبارت از چوبی پوسیده یا گیاهی كه چخماق آتش بر آن زنند و به معنی صاحب و خداوند و خادم نیز آمده، هیر با هاء هوز و یاء حطی و راء قرشت بر وزن شیر به معنی آتش است، و نیز به معنی طاعت و عبادت هم آمده است، و به زبان علمی مردم هند زر سرخ است.

و هیربد با یاء مجهول و ضم بای ابجد و سكون دال خادم و خدمتگذار آتشكده و قاضی و مفتی گبران، و به معنی خداوند و حاكم و بزرگ آتشكده و به معنی آتش پرست و صوفی و مرتاض آمده است.

و هیرسا با ثانی مجهول به معنی پارسا باشد و آن كس باشد كه در تمام عمر با زنان نزدیكی ننموده است، هیربد رئیس آتش پرستان و مردم گبر است كه مغ بضم میم و سكون غین معجمه باشد.



در طوف حرم دیدم دی مغبچه ی می گفت

كاین خانه بدین خوبی آتشكده بایستی



مجوس همان مغ است كه متابعان زردشت هستند. مغكده بر وزن مغبچه خانه آتش پرستان و شرابخانه است، آتشكده نیز یعنی خانه آتش، زیرا كده با كاف مفتوحه فارسی و دال مهمله و ها به معنی خانه آمده است مثل بتكده و غم كده و آتشكده، و به معنی قریه نیز آمده است، و بدون هاء نیز به معنی خانه است مثل كدبانو یعنی بانوی خانه و كدخدا یعنی صاحب خانه و رئیس ده و پادشاه را نیز گویند، زیرا كه مملكت به منزله ی خانه است.



[ صفحه 241]



و كدیور نیز به معنی این معانی مذكور آمده است و زراعت كننده و باغبان را هم گفته اند، معلوم می شود كد و كده و كدی با هاء و یاء حطی به این معانی آمده اند چنانكه كدیوری به معنی برزیگری و دهقانی و زراعت كردن و باغبانی است. بابا طاهر در باب گبر فرماید:



تا گبر نشی بتی به تو یار نبی

ور گبر شی از بهر بتی عار نبی



آن را كه میان بسته بزنار نبی

او را به میان عاشقان كار نبی



در كتب لغات فارسیه مسطور است كه مردم عجم را هفت آتشكده به شمار هفت اختر سیاره است: آذر مهر آذر بهرام آذر نوش آذر آئین آذر حزین و آذر برزین و دیگر آذر زردشت، و هر یك از این آتشكده ها را منسوب به یكی از كواكب سبعه می داشته و به خوری كه متعلق به آن كوكب بوده می سوخته اند و چنانكه معلوم می شود این هفت آتشكده ی نامدار عجم بوده وگرنه آتشكده بیشمار دارند.

و مملكت آذربایجان را به همین مناسبت این نام كردند و این كلمه معرب آذربایگان است و آذربادگان با گاف فارسی نام آتشكده بوده كه در تبریز بنا كرده اند و معنی تركیب آن نگاهدار و حافظ و خانه آتش است، چه آذر به معنی آتش و بادگان نگاه دارنده و خزانه دار و معنی مجازی آن آتشخانه و نام تبریز نیز هست.

و آذربای گان با یاء حطی نیز به همین معنی و نام ولایتی هم هست كه تبریز شهر آن ولایت است، و آذرآباد نام آتشكده تبریز است و معنی تركیبی آن معموره آتش است و نام معموره شهر تبریز است، و آذرآبادگان نام شهر تبریز و نام آتشكده ی تبریز است، گویند: چون در تبریز آتشكده بسیار بوده است از این روی به این نام موسوم شده است. فردوسی طوسی علیه الرحمة فرماید:



به یك ماه در آذرآبادگان

ببودند شاهان و آزادگان



بالجمله آتشكده در آذربایجان و سایر ممالك ایران بسیار بوده است خصوصا در زمان سلطنت گشتاسب و طلوع زردشت و رواج دین او به دستیاری اسفندیار در اغلب ممالك روی زمین حتی چین بنیان آتشكده نمودند و آتشكده فارس را



[ صفحه 242]



كه هزار سال بود خاموش نبود در زمان ولادت باسعادت رسول خدا صلی الله علیه و آله خاموش شد، و نوبهار بلخ و جز آن بسیار است حتی در كاشان و كوهستان آنجا آتشكده شاپوری معروف است.

راقم حروف گوید: در حدود یك هزار و دویست و نودم هجری كه در خدمت پدرم میرزا محمدتقی لسان الملك طالب ثراه برای دیدار اقارب و نظم امور علاقه ولایتی از طهران به كاشان سفر كردیم آن آتشكده را كه بر صفحه كوه از سنگ برآورده و آتشكده شاپوری می خواندند بدیدیم.

و آذر برزین را گویند وقتی كیخسرو سواره می رفته در آن حال صدائی بس مهیب برخاست كیخسرو خود را از اسب بر زمین انداخت هماندم صاعقه برزین اسب فرود شده وزین فروزان شد نگذاشتند آن آتش فرونشیند به این جهت آتشكده ساختند و آذر برزین نام كردند و این آتشكده ششم است از جمله هفت آتشكده پارسیان كه مذكور شد، و از اینجا معلوم شد كه آتشكده قبل از زمان گشتاسب و ظهور زردشت بوده است.

و آذر بهرام نام آتشكده بسیار عالی در شیراز بوده و این آتشكده پنجم از آن هفت آتشكده پارسیان است و آن را آذر خرداد نیز می نامند. اوستاد رودكی شاعر فرماید:



پدر و مادر سخاوت وجود

هر دو خوانند شاه را داماد



پیش دو دست او سجود كنند

چون مغان پیش آذر خرداد



و آذر زردهشت نام آتشكده هفتم است از این هفت آتشكده شاید این آتشكده زمان زردهشت بوده یا به نام او بوده است و بعد از آن شش آتشكده به پای كردند.

آذر همایون نام ساحره ی از نسل سام بوده است كه خدمت آتشكده اصفهان را می كرده است، بلیناس حكیم به حكم اسكندر او را در حباله نكاح خود در آورده است به این تقریب او را بلیناس جادو می گفتند. شیخ نظامی در رفتن اسكندر



[ صفحه 243]



باسپهان می فرماید:



بهار كهن بود و چینی نگار

بسی خوشتر از باغ و از نوبهار



بآئین زردشت و رسم مجوس

به خدمت در آن خانه چندین عروس



هم آشوب دیده هم آشوب دل

فرو رفته دل را بسی پا بگل



درو دختر جادو از نسل سام

پدر كرده آذر همایونش نام



آذر گشسب نام آتشكده بوده است كه شاه گشتاسب در بلخ نام نهاده گنجهای خود را در آنجا پنهان ساخته بود. شیخ نظامی در اقبال نامه اسكندری كه به آنجا رفته و آن آتشكده را ویران ساخته و گنجها را بیرون آورده بود به نظم درآورده است:



به بلخ آمد و آتش زردهشت

به طوفان شمشیر چون آب كشت



بهار دل افروز در بلخ بود

كزو تازه گل را دهن تلخ بود



زده معبدش نعل زرین به اسب

شده نام آن خانه آذر گشسب



و به معنی مطلق آتشكده نیز آمده است، و گشسب بضم كاف فارسی و فتح شین معجمه و سكون سین بلانقطه و باء ابجد همان گشتاسب پدر اسفندیار است و به معنی جهنده و ذخیره كننده نیز آمده است و به فتح أول تفسیر اشراق است، چه گشسبی اشراقی را گویند و به معنی پرست هم آمده كه مشتق از پرستیدن باشد، چه ایزد گشسب به معنی خدا پرست است، پس آذر گشسب به معنی آتش پرست است.

آذر پیرا به كسر بای فارسی و سكون تحتانی و رای بی نقطه به الف زده خادم آتشكده است، آذرخش بضم خاء نقطه دار و سكون شین با نقطه نام روز نهم از ماه آذر است، پارسیان این روز را مانند نوروز مهرگان مبارك دانند و در این روز جشن كنند و عید سازند و جمله آتشكده ها را صفا بخشند و زینت كنند، آذر كیس آتش پرست را گویند.

مهرگان خاصه نام روز بیست و یكم مهرماه باشد كه روز جشن مغان، یعنی آتش پرستان است، و مهرماه نام ماه هفتم سال شمسی است كه عبارت از بودن آفتاب عالمتاب در برج میزان است، مهر به كسر میم نیز نام آتشكده ای است.



[ صفحه 244]



نوبهار نام آتشكده بلخ است چنانكه در جلد أول این كتاب مستطاب در ذیل أحوال برامكه مذكور شد، بهار به معنی بتخانه چین و آتشكده تركستان و سلاطین جهانگیر است.

اكنون از مجوس و عقاید ایشان شرزمه بازگوئیم تا ناظرین را موجب مزید بصیرت گردد، در كتب لغات مسطور است: مجوس با میم و جیم و واو و سین مهمله بر وزن عروس نام مردی خورد اندام و كوچك گوش بوده است كه نخستین كسی است كه در عهود سابقه كیشی برای مجوس برنهاد و مردمان را به آن دین بخواند.

ازهری گوید: این مرد را زردشت فارس نباید دانست، چه وی بعد از ابراهیم علیه السلام بود و مجوسیت كیشی كهن می باشد چون زردشت بیامد تجدید آن دین را نمود و ظاهر ساخت و در آن بیفزود، و این كلمه معرب منج گوش، یعنی كوتاه گوش، چه منج به معنی قصیر است، و منج به ضم أول در فارسی به معنی مگس است، یعنی گوش او از بس كوچك است به اندازه مگس است.

گفته می شود: رجل مجوسی با یاء مشدده در مفرد و جمع آن مجوس به اسقاط یاء مثل یهود و مجسه از باب تفعیل، یعنی گردانید او را مجوس، فتمجس از باب تفعل، یعنی پس مجوس شد، و از این است نحلة مجوسیة یعنی خواندن مجوسیة.

أبوعلی نحوی گوید: المجوس و الیهود تعریف می شوند بر حد یهودی و یهود و مجوسی و مجوس و اگر نه این بودی دخول الف و لام بر این دو روا نبودی، چه دو معرفه مؤنثه هستند پس در كلام عرب جاری مجری قبیلتین هستند و مانند حیین در باب صرف قرار داده نشده اند و این شعر را انشاد كرده است:



أصاح أریك برقاهب وهنا

كنار مجوس تستعر استعارا



و از این پیش به این حدیث صادق علیه السلام اشارت كردیم «كل مولود یولد علی الفطرة حتی یكون أبواه یمجسانه» یعنی تا گاهی كه پدر و مادرش بیاموزند بدو كیس مجوسیه را.

و أما قول رسول خدای صلی الله علیه و آله «القدریة مجوس هذه الامة» چون مذهب



[ صفحه 245]



ایشان قدریه با مجوسیه در قائل بودن بدو أصل كه عبارت از نور و ظلمت است همانند است ایشان را مجوس این امت خوانده چنانكه مذكور می شود.

و أما بدو آتش پرستی، چنانكه در تواریخ مسطور است در زمان حضرت آدم علیه السلام چون قابیل هابیل را بكشت و به زمین یمن فرار كرد با غوای شیطان چنان دانست كه هابیل آتش پرست بود كه قربانی او درجه ی قبول یافت و آتش آن را بسوخت، پس بپرستیدن آتش اقدام نمود، و ولادت زردشت افزون از چهار هزار سال از این واقعه بر گذشته روی داده است.

به طوری كه نوشته اند ظهور زردشت حكیم كه فارسیانش پیغمبر دانند پنج هزار و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام در سن پانزده سالگی روی داد و در بدو سال چهلم كه چهارم سال سلطنت گشتاسب بود عزیمت ایران فرمود و با جمعی از مردم خود از شهر اردبیل بجانب شهر بلخ دارالملك ایشان راه سپار گردیده در عرض راه به رودخانه رسیده به نماز مشغول شد.

در این وقت جبرئیل كه فارسیان او را بهمن نامند به نزد او فرود شد و او را به مینو برد و از آنجا به حضرت یزدان شتافت و بعد از نماز و نیاز عرض كرد: پروردگارا بهترین نیكان تو در روی زمین كدام كسان هستند؟ فرمود: أول كسی كه راستی دارد، دوم بخشنده باشد، سوم آنكه با آتش و آب و جانوران زندبار مهربان هست ای زردشت هر كسی را جز این روش باشد به دوزخ رود.

دیگر باره زردشت عرض كرد: پروردگارا راز آفرینش را با من بازنمای خطاب رسید: فاعل نیكی و خواهان خیر منم، بدی نكنم، و به بد فرمان ندهم و مردم را زیان نرسانم، بدی و شر همه كار اهرمن است و خیل اهرمن را در دوزخ به مكافات رسانم، و چون مأمور شد كه در زمین مردم را به دین حق دعوت نماید عرض كرد: ستایش تو را چگونه گذارند و قبله ایشان چیست؟ خطاب رسید: ای زردشت تمام مردمان را آگاه گردان كه هر چه را فروغ باشد نور من است و در هنگام پرستش بدو روی كنید تا اهرمن از شما بگریزد.



[ صفحه 246]



همانا هیچ چیز بهتر از روشنی نیافریدم و از نور است كه حور و بهشت پدیدار كردم و از ظلمت جحیم آشكار شد.

و چون به زمین آمد فرشته كه موكل مواشی بود او را استقبال كرده گفت: ای پیغمبر خدا این جانوران زندبار را با تو سپردم مردم را بفرمای تا با این حیوانها نیكو روند و نكشند.

و چون از وی بگذشت فریشته كه اردی بهشت نام داشت بیامد و عرض كرد: با گشتاسب بگو كار آذر را با تو گذاشتم كه در هر شهر و ملكی بر افروزی و نیكو بداری، و چون زردشت ببارگاه گشتاسب بیامد آتشی تابناك در دست داشت آتش را بدست گشتاسب داد و او را زیانی نرسید و بفرمود تا آتشكده ها را برافروزند و هیربدان را فرمان داد تا دین بهی را رواج دهند.

و در سال سی ام سلطنت گشتاسب دین زردشت قوت گرفت تا گاهی كه ارجاسب بدارالملك بلخ بتاخت و لهراسب را بكشت و توربراتور كه یكی از پهلوانان توران بود در پرستش گاه زردشت بشتافت و او را بزخمی از پای درآورد، زردشت سبحه ی كه در دست داشت به سوی وی انداخت آتشی از آن جستن كرده در وی گرفت زردشت در همان حال بدان زخم درگذشت و توربراتور پاك بسوخت.

مردم عجم بر آن عقیدت هستند كه علم ازل و ابد در كتاب زند بعضی به تصریح و برخی برمز مرقوم است، چنانكه در كتب مذاهب و ادیان مختلفه اشارت كرده اند مذهب مجوس آن است كه عالم را دو صانع است: یزدان و اهرمن، یعنی رحمن و شیطان، و گویند: چون باری تعالی عالم را بیافرید اندیشه ی بد ساخت و گفت: مبادا مرا ضدی باشد كه عدوی من بود و شیطان از این اندیشه ی بد پدید آمد.

و بعضی گویند: یزدان تنها بود او را وحشتی پیدا شد فكر بد بنمود و اهرمن از آن پیدا گردید و یزدان فرشتگان را بیافرید تا لشكر او باشند و با آن لشكر با اهرمن جنگ كرد و این جنگ در میان ایشان بدور و دراز افتاد و چون یزدان دفع اهرمن را نتوانست فرمود با یكدیگر صلح كردند و شمشیرها پیش ماه بگذاشتند



[ صفحه 247]



و بعضی گویند: نزد ملائكه بگذاشتند به شرط آنكه مدتی معین اهرمن در عالم باشد و بعد از انقضای مدت از ایشان هر یك عهد را بشكستند او را به شمشیر او بكشند و چون مدت به آخر رسد اهرمن از عالم بیرون شود و چون اهرمن بیرون برود خیر محض گردد و شر و فساد باقی نماند.

و بعضی از ایشان گویند: اهرمن و یزدان هر دو جسمند، و برخی گویند: اهرمن جسم نیست لكن یزدان جسم است و گویند: یزدان مطبوع بخیر است و شر نتواند كرد، و اهرمن مطبوع به شر است و خیر نتواند كرد، و هر چه خیر است از یزدان حاصل می شود، و هر چه شر است از اهرمن پدید می گردد، و گویند: بیماریها آفریدن و موذیات مانند مانند مار و كژدم و جز آن پیدا كردن فبیحست و آن از اهرمن آید و این باطل است، زیرا كه فكر و شك نزد ایشان قبیح است و بزعم ایشان از یزدان حاصل شد.

زردشت پیغمبر مجوس از آذربایجان بود و در فارس اقامت داشت و علم نجوم و طلسمات و مخاریق نیك دانستی در زیر زمین خانه ی بساخت و نفقات چند ساله در آن خانه فراهم ساخت سپس تن بر نجوری بسپرد پسرش را گفت كه چون من تن به مردن نهم گور من در كنار همان زمین بر كن و چنان كن كه آن سردابه را بتوانم دیدن.

چون بمرد و مردم از گورش باز شدند در آن سردابه برفت و دیر گاهی در آنجا جای گزید از آن پس بیرون آمد و نامه ی و نبشته كه آن را زند خوانند در دست داشت گفت: یزدان مرا زنده ساخت و به پیامبری به سوی شما فرستاد مجوس او را پذیرفتار شدند، و گویند: وی فرستاده یزدان است، چنان شد كه او را گشتاسب به زندان درافكند زردشت معجزه ها بنمود تا او را رها گردانید.

زردشت گوید: خالق آن را بیافرید كه مشتری ذات او چون در عالم خیر و شر هست لازم باشد كه دو خالق باشد، گوید: خالق خیر و نور خدا بود كه از هیچ چیز عاجز نشود، و خالق شر و ظلمت كه ناتمام بود اهرمن بود و عاجز باشد.

و قومی از ایشان گویند: هر دو قادر هستند الا آنكه صاحب خیر ابتدا كرد



[ صفحه 248]



و خیر را بیافرید، و هر گاه یزدان خیر آفریند اهرمن بازاء آن شر بیافریند و قومی از ایشان گویند: جسم را دو خالق است، و بعضی گویند: جسم را هیچ خالق نیست الا آنكه دو خالق آن را یافتند خالق خیر با وی خیر كرد و خالق شر با وی شر نمود.

و بعضی گویند: جسم را خالق خیر آفرید، و قومی گویند: خالق شر آفرید و گروهی گویند: هر جسم كه از او خیر در وجود آید خالق وی خالق خیر باشد و آنچه از وی شر در نمود آید خالق وی خالق شر باشد.

و مردم مجوس در ابتدای آفرینش گویند: پدر خلق كیومرث است نه آدم و كیومرث از اصطخر بود و از آنجا منی روان شد و چهل سال در زمین بماند آنگاه درخت ریباس پدید آمد و آن درخت شكافته شد و به شیش و مثانه، یعنی آدم و حوا از او پدید آمدند.

و قومی گویند: درخت ریباس از جنس نبات استحاله شد و انسان گردید و گویند: فرزندان آدم و حوا در گمراهی بودند تا زمان هوشنگ در رسید وی ایشان را به عبادت و پرستش بخواند، و كیومرث را جز أهل هند و فرس ندانند و سه قوم از ایشان او را دانند: كیشیه و مانویه و غالبیه قیشد كه پدر عرب و ستمكار بود حق دیگران بدست آورد او برخاست و خطبه كرد و گفت: ای مردمان شما بسیار شدید ناچار رئیسی مطاع بایستی تا چاره ستم از ستم دیده بنماید، گفتند: تو خود به پادشاهی بایسته تری.

وی نخست كسی بود كه آتش پرستید و آتش خانه در فارس برآورد و آن را نارسدیر خواندند، دیوان برای وی برشط دجله بغداد كردند، و گویند: طوفان نوح در زمین فرس نبود و طوفان عام گیتی بسیار پیش از آدم و حوا بود.

أبو شاریه از مجوسیان گوید: خضر یار همه پیغمبران بود و جز او كسی یار أنبیاء نبود و او برادر جمشید مانویه است، و گویند: در زمان زردشت ظاهر شد مجوس انكار او را نمایند، و مانویه گویند: عیسی خلق را بزردشت می خواند



[ صفحه 249]



و گویند: موسی پیغمبر نبود.

و مجوس گویند: از أول عمر دنیا تا آخر زوال بلاد دوازده هزار سال باشد و یزدان نخست انسانی را كه بیافرید كیومرث بود، و أول حیوان گاو را بیافرید كه آن را گاو نوداد خوانند و ایشان مدت سه هزار سال بدون هیچ آفتی در مركز علویات بماندند و آن سالهای حمل و ثور و جوزا بود آنگاه ایشان را به زمین فرستادند و سه هزار سال كه سالهای سرطان و اسد و سنبله باشد بی آفت در بلاد زمین بماندند، و چون دور به میزان رسید تضاد و فساد ظاهر شد و كیومرث و ثور مالك آب و گل شدند.

و سی سال پس از دور میزان نبات پدید آمد و ستارگان جملگی به غیر از عطارد در شرف بودند، و مجوس گویند: ستاریه ی پنج گانه نحس است، و اگر نه آن بود كه اخترها در برجها به قهر راجع شوند بسی آفتها و بلاها كه پدیدار آمدی اما كواكب دفع آن را می نمایند.

در كتاب خونروزان گوید كه خمسه در آخر اسفندار ماه بود و آن را بهمنیار و خدای تعالی در این روزها جهان را بیافرید و در آن پنج روز چیزها فرو فرستد و در سحرگاه شب نوروز ارواح بالا روند، و همه ی عبادات ایشان بنابر قول آن جماعت وقتی درست باشد كه روی خود را با بول گاو بشویند و عبادت كنند، و قومی از ایشان گویند كه ابتدای خلق از جهل و مهلیان بود نه از آدم.

و أهل هند و چین گویند: أول خلق نه از یك پدر بود، چه اگر یك پدر بودی همه یكسان بودندی و اشكال ایشان را تفاوت نبودی، و مجوس گویند: ارواح جز وی است از رب العزة و ایشان را جسمها به زندان آورده اند و جسم جز وی است از ظلمت و ظلمت جز وی است از ابلیس چنانكه نور از رب العزة است.

معلوم باد، هیچ مذهبی از مذهب مجوس به مذهب فلاسفه و حكمای پیشین زمان نزدیكتر نیست، و ایشان و طی مادر و خواهر و عمه و خاله و آنچه از ایشان زائیده گردد جمله را حلال دانند الا آنكه فلاسفه جمله قبایح و محرمات شرعیه را



[ صفحه 250]



حلال دانند، و مجوس گویند: در شرع مباح كرده است لكن هر فرزند كه از ایشان بزاید او را از حیثیت شرف تفاوت است با آنكه نه از ایشان باشد.

و همچنین فرزندی كه از مادر خودشان به وجود آورند اشرف باشد از آنكه از دختر او آورده باشد و آن فرزندی را كه از دختر خود آورده باشد اشرف است از آنكه از مقاربت با خواهر خود آورده باشد، و آن فرزندی را كه مردی از مقاربت با جده خود حاصل نماید از تمام آن جمله اشرف است.

یكی از رؤسای مجوس گوید: چون مادر فرزند كسی جده ی پدر باشد، یعنی شخصی مادر پدر خود را تزویخ نموده از او فرزندی پدید آید این فرزند را كیاست و فراست و فصاحت و طلعت و جمال نیكو و داهی و محتال و زیرك و فریب دهنده باشد و در این گونه تزویج و تولید مبالغتی عظیم نموده است.

حتی گفته است: ستاره عطارد مردی بود كه از جده پدر خود به عمل آمده و او زنی بود پیر و نكوهیده دیدار و عطارد را بر وی رحم آمد، چه هیچ مرد بدو التفات نمی كرد و یكی روز كه مجوس آن روز را بسی عزیز می دارند با وی در سپوخت گاهی كه آفتاب در می گشود و عیوق با وی بود و آن پیر بارور شد.

در روزگار آبستنی سیب و به اصفهان را در باده ارغوانی می جوشانید و مغز فستق با شكر و روغن گاو می سرشت و بخورد او می داد، و هنگام نهادن بار حكماء و رؤسای مجوس نزد او حاضر شدند و در برابرش بایستادند آن فرتوت گفت: از من دور شوید و برابر آفتاب بایستید و دعا و تضرع نمائید چنان كردند و صدقه دادند.

و چون معبود خضوع ایشان را بدید آن فرزند را از وی بیرون آورد و كودك در همان حال سخن راند و حاضران را امر و نهی و پند و وعظ و زجر نمود، و بخورد و بیاشامید و وطی كرده در ساعت برفت، ایشان در وی می دیدند چون به آسمان رسید از تابش آفتاب سوخته شد و مانند زگال پاره نزد ایشان به زمین آمد.

ایشان روز هفتم ولادتش در خانه پرستش فراهم شدند و به عادت معهود به خضوع و خشوع تمام عبادت معبود خود نمودند ناگاه نوری درخشان برگرد ایشان در آمد و ایشان را بپوشانید.



[ صفحه 251]



پس آن نور شخص جسمانی شد و بایستاد و خدای را ستایش و ثنا بگذاشت و گفت: حمد پدر قدیم را می نمایم آن قدیمی كه پیش از وی چیزی نبود و او را آسیبی نیست و عقلها مانند او نباشد و هیچ كس او را در نیابد و از تمامت چیزها كاملتر و فاضلتر و تمامتر باشد و او سزاوار حمد است به جلال خود و شایسته سپاسی است برحسب افضال و رحمت بر خلق و یاری دهنده به علم و حكمت آن گونه یاری و نصرتی كه در وجودش زوالی نباشد او را آغاز و انجامی نیست.

ای برادران و دوستان اعلام می نمایم شما را كه من كه فلان بن فلان هستم به آفتاب رسیدم و مرا بپذیرفت و روحانی گردانید و عطارد نامید و مدد نصرت داد به قوت فحال لطیف خود و گویا گردانید، و از آفتاب دستوری خواستم تا شما را زیارت كنم اجازت داد.

اینك نزد شما آمدم تا از بزرگی لاهوت و پهناوری ملكوت او و آنچه به آن رسیدم و مرا حاصل شد شما را خبر گویم تا شما نیك بدانید كه پرستیده شده ی شما بزرگوار و رحیم است، و من شما را تذكره گذارم كه نزدیك باشد شما را به هدایت.

پس به عصای چوپان در آویخت و از طرف او نوری درخشنده چون چراغ نمایان شد و آن نور درخشان بماند، و آن نخست آتشی است كه مجوسش بپرستیدند و از آن پس چراغها و شمعها افروختند و به آتشكده ها فرستادند و سبب آتش پرستی مجوس این بود و محتاج هیزم نبود تا زمان نوتیل كه مست شد و عورت خود را در برابر آفتاب بداشت و پاره ی آتش در وی برجهید و او را بسوزید و خلقان بر آن نگران بودند و آن آتش نماند، و فغان و زاری و گریه و بی قراری بینندگان فراوان شد و این حال بسی دشوار افتاد، و در معابد و مواضع مساجد آتشهای عظیم برافروختند. قاضی أبوطاهر بن محمد بن حسن فرازی شیرازی راوی این حكایت مذكور است.

مزدك از مردم مجوس است و او را از جمله حكمای عجم نگاشته اند و أصلش را از تبریز دانند و گویند: مسقط الرأسش نیشابور بود و از آن شهر بدار الملك مداین آمد و مدعی نبوت و رسالت شد و كتابی نگارش داده و یسنا نامید



[ صفحه 252]



و اصول و فروع شریعت خود را در آن كتاب مرقوم داشت.

وی گوید: جهان را دو صانع است: یكی فاعل خیر و آن نور است كه یزدانش می نامند، و آن دیگر فاعل شر است كه ظلمت باشد و اهرمن نام دارد و گوید: عقول و نفوس و آسمانها و اختران و أخشیجان چهارگانه و مركبات و كانهای زر و سیم و درختان میوه دار و حیوانات زندبار و انسان پرهیزكار آفریده یزدان است و هرگز از یزدان جز نیكوئی نیاید.

أما سوزانیدن آتش جانور را و كشتن سموم جاندار را و غرق گردانیدن آب كشتی را و بریدن آهن تن را و خلیدن خار بدن را و جانوران درنده و حیوانات تندبار همه انگیخته اهرمن است، و از این روی كه اهرمن را در فلك دست آزار بهشت خوانند، و این ضدیت را كه در عالم عنصری پدیدار است از آن است كه اهرمن در آن تصرف كند و هر صورت كه ساخته اهرمن باشد پایدار نخواهد بود.

مثلا یزدان زندگی بخشد، و اهرمن مرگ بیاورد و بمیراند، یزدان بهشت بیافریند، و اهرمن دوزخ خلق كند، أما پرستش و نیایش از بهر یزدان واجب است كه مملكتش پهناور است، و اهرمن را جز در عالم عنصری دست رس نباشد هر كسی یزدانی است روحش به بهشت اندر شود و هر كسی اهرمنی است در دوزخ بماند، پس خردمند كسی است كه خود را از اهرمن دور بدارد اگر چه اهرمن او را بیازارد تا چون از بند تن برهد روانش بگردن بگردد.

و نیز مزدك می گوید: وجود را دو أصل است: یكی نور و آن دیگر ظلمت و از این هر دو تعبیر به یزدان و اهرمن شود. معلوم باد، زندیار بازاء هوز و نون و دال مهمله بر وزن سنگسار هر جانوری بی آزار باشد از جنس گوسفند و گاو و امثال آن، و زند باف به معنی زند خوان است كه تبعه زردشت باشند و ایشان را مجوس خوانند.

و تندبار حیوانهای موذی را گویند مانند شیر و پلنگ و مار و عقرب و زنبور و مورچه و امثال آن و هر جانوری كه جانور دیگر را بخورد. و مزدك أصل اباحت



[ صفحه 253]



است آنچه در دین مجوس و دیگران حرام بود وی بر قوم و اتباع خود مباح گردانید چنانكه عقیدت پاره از فلسفیان و عرفای زمان است كه: هیچ چیز را در عالم حرام ندانند.

او در زمان قباد پدر ابوشیروان مقامی عظیم یافت و پادشاه ایران مطیع او گردید و آتشكده بزرگ بدست او بود، شرح حال او و عقاید فاسده او و قتل او و متابعانش به حكم انوشیروان عادل پسر قباد در ناسخ التواریخ مسطور است.

در تبصرة العوام مسطور است كه: مزدك از انوشیروان سخت بیمناك بود روزی قباد به آتشكده بزرگ می رفت كه به دست مزدك بود انوشیروان بر عادت پادشاهان سلاح بر تن برآورده از دنبال پدر رهسپر بود، مزدك با قباد گفت: می خواهی عقیدت بر زیادت كنی؟ فرمود: آری، مزدك با آتش گفت: با پادشاه سخن كن و او را از كارهای بزرگ و بلاهای عظیم خبر گوی و از آنچه در جهان نمایان خواهد شد آگاه ساز، غرض مزدك از این نیرنگ تباهی نوشیروان بود!.

چون مزدك از این سخنان بپرداخت از میان آتش آوازی برخاست: ای قباد من تشنه ام و خون انوشیروان را می خواهم، چه می خواهد تو را بكشد و پادشاه شود از وی غافلی و گمان نیك درباره او داری، قباد از شنیدن این سخن سرگشته ماند و نوشیروان غافل بود، مزدك گفت: ای آتش بار دیگر بگوی تا شاه را نیك معلوم شود. قباد و نوشیروان نوبت دیگر این سخن را بشنیدند.

نوشیروان پژوهشی بلیغ بفرمود و راست و چپ را بدید و در زیر آن موضع كه آتش را می افروختند سوراخی بدید مانند دری، با پیكان تیر بكاوید و آن سوراخ را فراخ ساخت سردابه ی دید و مردی را در آنجا نشسته یافت و پدر را از آن كار آگاه ساخت، قباد را عظیم شگفت افتاد و فرمود: مزدك را به تو بخشیدم، انوشیروان او را و یارانش را به زشت ترین كشتنی بكشت.

أما خبر صحیح آن است كه انوشیروان او را و متابعانش را در یك روز در لب یك سنگ بعد از احتجاج خون بریخت و از آن روز عادل لقب یافت و او را



[ صفحه 254]



انوشیروان دادگر نامیدند. و أصل نام او مژدك به فتح میم و سكون زاء فارسی بر وزن مردك می باشد و مزدك بضم میم و سكون زای هوز نیز آمده است شاید معرب آن باشد.

نوشته اند: كیش آتش پرستی را او نهاد، أما خبر صحیح همان است كه مسطور شد. اثیرالدین اخیكتی فرماید:



بلفظم حسد می برد باد عیسی

زطبعم عرق می كند نار مژدك



نور و ظلمت را قدیم داند و گوید: فعل نور به قصد و اختیار، و فعل ظلمت به بخت و اتفاق، و زن هر كسی بر هر كسی مباح و مال هر كسی بر هر كسی حلال است!.

و قومی دیگر از مجوس هستند كه ایشان را مانویه خوانند گویند: عالم را دو صانع است: نور و ظلمت و هر دو زنده اند، و ایشان اصحاب مانی بن قاتن هستند كه بر جمله علوم حكمیه و فنون ریاضی و هندسه و جغرافیا بهره وافی داشت چنانكه در گوئی كه برابر بیضه ما كیانی بود تمامت صور ربع مسكون را بازنموده و همه دریاها و رودها و شهرها و قریه ها در آن نمایش داشت، هنوز نقاشی مانندش نیامده، و در فن نقاشی ضرب المثل جهان است و نیرنگها و بیرنگها می نمود كه اسباب تحیر بود.

احوالش و كتاب ارژنگ او و دعوی پیغمبری و مخفی شدن در غار و نمایش از غار و خویشتن را فار لقیطا خواندن كه مقصود حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله است و آمدن به خدمت شاپور بن اردشیر بابكان ملك الملوك ایران و احتجاج شاپور با او و قتل او و اصحابش به فرمان شاپور و شرح عقاید او در ناسخ التواریخ مذكور است.

و قومی دیگر از مجوس دیصانیه اند گویند: نور زنده است و ظلمت بمرد و گویند: نور و ظلمت هر دو قدیم هستند و مزاج عالم از این دو می باشد و از یكدیگر دور باشند، و نور بالطبع در جهت بالا باشد و ظلمت در جهت زیر، آنگاه در میان این دو امتزاج حاصل شد باتفاق.



[ صفحه 255]



و گویند: در عالم به جز نور و ظلمت هیچ نیست، و قومی از ایشان گویند: امتزاج میان نور و ظلمت از روی قصد نبود، و نور خیر كند و نتواند شر نماید و ظلمت شر كند و نتواند خیر نماید، و منفعت و لذت و راحت را خیر خوانند، و مضرت و ألم و بیماری را شر شمارند، و جمله مانویه بر نبوت عیسی قائل و پیغمبری موسی و هارون را منكر هستند.

سید مرتضی داعی رازی حسینی در تبصرة العوام می فرماید: بدان كه نور و ظلمت هر دو جسم هستند و جسم محدث است و نتواند صانع بود، و نزد این جماعت نور به طبع در علو و بلندی، و ظلمت به طبع در سفلی و پستی أبدا باشند و امتزاج نور محال باشد، زیرا اگر نور به سفل آید و با ظلمت امتزاج كند از طبیعت بیرون رفته باشد و چون از طبیعت بیرون رود نور نخواهد بود، همچنین اگر ظلمت بالا رود و با نور امتزاج كند از طبیعت بیرون رفته باشد و در این وقت ظلمت نمی باشد دیگر اینكه ظلمت را نزد دیصانیه موت می باشد و آنچه در خور مرگ باشد چگونه تواند صانع باشد.

و نیز گویند: نور عالم است و ظلمت جاهل و میان علم و جهل امتزاج صورت نبندد، زیرا كه لازم گردد كه نور ناقص شود در گرمی و هم قوت آب سرد در سردی و همچنین اگر سركه با عسل بیامیزد هر دو از اصل طبع خود بیرون شوند، پس نور و ظلمت چون حفظ خود نتوانند كرد چگونه می توانند آفرینش عالم را نمایند؟! مقصود این است كه محال بودن اقوال این طایفه بر همه روشن است.

سید مرتضی می گوید: بدان كه یاد كردن متویان در باب مجوس به آن جهت می باشد كه اصل ایشان یكی است اگر چه درباره ی مقالات اختلاف دارند نه بینی كه همه ایشان گویند: عالم را دو صانع است اگر چه بعضی یزدان و اهرمن گویند و برخی نور و ظلمت.

بدان كه مجوس گویند: گاوان را فرشتگان همراهند، و ایشان را عیدی هست از عیدها و در آن روز گاوی را دست و پای محكم بربندد و بر بلندی برند



[ صفحه 256]



و گویند: «انزلی و لا تنزلی» فرو رو و فرو مرو و دست از آن گاو بردارند و چون به زمین رسد و مردار گردد آن را یزدان كشش خوانند و گوشتش را به تبرك به یكدیگر فرستند و بخورند.

و مجوس از جنابت غسل نكنند و گویند جز ایر را نباید شستن و چنان مثل زنند كه كسی خیاری چند دربار دارد و یكی از آن پلید گردد نه لازم است كه همه را شستن فرمایند بلكه آنچه را كه نجس باشد شستن باید!!.

و مرده را نشویند و در گور نكنند و بعضی چاههای فراخ كنده باشند كه بسی بزرگ باشد و آن را دخمه خوانند چون یكی از ایشان بمیرد او را به ریسمانی محكم بندند و با جامه ی كه پوشیده در آن چاه دراندازند و بعد از دو روز بروند و بنگرند اگر كلاغ یا مرغ دیگر چشم وی را كنده باشد گویند از أهل بهشت است و گرنه دوزخی است!.

و قومی هم از ایشان مرده را در جامه اش به پای دارند چوبی بر زمین فرو برند كه سرش دو شاخه باشد و آن دو شاخه را در زیر زنخدان مرده گذاشته همچنان بگذارند! و فضایح ایشان بسیار است یاد نمودن آن جمله ملال آورد، قبله جمشید كنایت از آتش و شراب ناب و آفتاب عالمتاب، قبله دهقان، قبله زردشت، قبله زردشتیان، قبله گاه مجوس كنایت از آتش است.

در كوه معروف به بی بی شهربانو در یك فرسنگی دارالخلافه طهران جانب قبلی مجاور به أراضی زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم حسنی علیه التحیة و التكریم برجی از سنگ برآورده و با گچ سفید كرده تخمینا چهار ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و راه و رخنه از بیرون ندارد زردشتیان مردگان خود را پوشش كرده به دستیاری نردبان بر فراز دیوار برده از بالای دیوار به درون آن برج می فرستند.

این بنده در آن دامنه كوه رفته ام و دیده ام و از نیم فرسنگی بلكه در فراز بامهای شهر طهران نمودار است و تفصیل این كوه و برج منسوب بطغرل را در ذیل مشكاة الأدب و بعضی كتب مصنفه خود یاد كرده ایم.



[ صفحه 257]



ابن أبی الحدید در كتاب شرح نهج البلاغه در ذیل ترجمه خطبه ی شریفه «ثم اسكن آدم دارا أرغد فیها» از خرافات و عقاید مجوس مقداری رقم كرده است.

امام رضا علیه السلام هیربد اكبر را كه بزرگ مجوسیان و آتش پرستان بود بخواند و فرمود: با من خبر بده از زردشتی كه گمان می كنی پیغمبر است چه حجت بر نبوت او داری؟ عرض كرد: زردشت دلائل و معجزاتی آورد كه هیچ كس پیش از وی نیاورده بود، ما او را ندیده ایم لكن از اسلاف و گذشتگان ما أخباری برای ما وارد شده است كه وی حلال كرده است بر ما چیزهائی را كه غیر از او حلال نكرده است، و فرود آورده و جای گیر كرده است بر ما آنچه را كه دیگران نكرده اند، از این روی او را متابعت نمودیم.

فرمود: «أفلیس انما أتتكم الأخبار فاتبعتموه» مگر نه آن است كه أخباری از وی به شما پیوست و شما به همان واسطه او را متابعت نمودید؟ عرض كرد: بلی چنین است، فرمود: «فكذلك سائر الامم السالفة أتتهم الأخبار بما أتی به النبیون و أتی به موسی و عیسی و محمد صلی الله علیه و آله فما عذركم فی ترك الاقرار لهم اذ كنتم انما اقررتم به زردهشت من قبل الأخبار المتواترة بانه جاء بما لم یجی ء به غیره فانقطع الهربذ مكانه».

پس همچنین است حال سایر امتهای گذشته، به ایشان از دلایل و معاجیز پیغمبران و موسی و عیسی و محمد صلی الله علیه و آله و علیهم خبر دادند، پس شما را چه عذری هست در اینكه اقرار درباره ایشان را فرو گذارید گاهی كه شما اقرار می كنید به نبوت زردشت و معجزات او به دستیاری اخبار متواتره ی كه زردشت چیزها بیاورد كه غیر از او نیاورده است، یعنی اگر در قبول شما دین زردشت را محض توسل و اعتماد بأخبار وارده در حق ایشان است درباره این انبیاء عظام نیز أخبار متواتره موجود است چگونه در حق او پذیرفتار می شوید لكن در حق ایشان توقف دارید؟!

هیربد چون این كلام حكمت نظام را بشنید جای سخن كردن نیافت و خاموش و متحیر بماند.



[ صفحه 258]